1 از بس که در انتظار تو گردون گشت تا روز همه شب،ز شفق، در خون گشت
2 چون راه نیافت از پس و پیش به تو در خویش به صد هزار قرن افزون گشت
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 آن مریدی پیش شیخ نامدار نام حق میگفت بیرون از شمار
2 شیخ اورا گفت ای بس ناتمام نیست حق را در حقیقت هیچ نام
1 سر عشقت مشکلی بس مشکل است حیرت جان است و سودای دل است
2 عقل تا بوی می عشق تو یافت دایما دیوانهای لایعقل است
1 دل کمال از لعل میگون تو یافت جان حیات از نطق موزون تو یافت
2 گر ز چشمت خستهای آمد به تیر زنده شد چون در مکنون تو یافت
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به