بس روز به عشق تو بریدیم از جهان ملک خاتون غزل 1136

جهان ملک خاتون

آثار جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

بس روز به عشق تو بریدیم بیابان

1 بس روز به عشق تو بریدیم بیابان بس شب به غم هجر تو بردیم به پایان

2 تو پادشه کون و مکانی به حقیقت آخر نظری کن به دل تنگ گدایان

3 ای دل نشنیدی تو که در عهد غم او رحمت نبود در دل بی مهر و وفایان

4 ای دل به نثار قدم آن بت مهوش ما را نبود هیچ بجز دیده گریان

5 جان در غم او سوخت و جهان در غم او شد باشد که کند یک نظری بر دل بریان

6 در درد فراق رخت ای مایه روحم خون می رود از دیده غم دیده چو باران

7 چون جان و جهان در سر کار غم او شد بر خون من خسته چرا گشت شتابان

عکس نوشته
کامنت
comment