- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مرا بس بر سر میدان عشاق این سرافرازی که روزی پیش چوگانت کنم چون گوی سربازی
2 چو سرها بر سر میدانت اندازند مشتاقان همه تن سر شوم چون گوی از شوق سراندازی
3 بود گوی سرم را با خم چوگان تو حالی به یک چوگان چه باشد گر به حال گوی پردازی
4 درین میدان فیروزه برآید مهر هر روزه به شکل گوی زر باشد به چوگانیش بنوازی
5 فلک می گوید اللهم سلم از قفای تو چو رخش تیزگام اندر قفای گوی می تازی
6 به تنهایی فکن گوی سرم را در خم چوگان درین میدان نخواهم دیگری را با تو انبازی
7 مکحل گشت چشم جامی از خاک سم اسپت چو چشم انجم از گرد سپاه شاه ابوالغازی
8 سپهر مکرمت سلطان حسین آن کز دل روشن کند با آفتاب معدلت چون صبح دمسازی
9 بقایش باد چندان کان درین کاخ پرآوازه کند با صور محشر نوبت ملکش هم آوازی