جامی

جامی

جامی
جامی

از بس که چشم دارم کان مه ز در درآید از جامی غزل 316

غزل 316 ام از 3391 فاتحة الشباب - غزلیات

از بس که چشم دارم کان مه ز در درآید

  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • 6
  • 7
  • 8

1 از بس که چشم دارم کان مه ز در درآید از جا جهم چو ناگه آواز در برآید

2 ریزم سرشک گلگون از زخمه مغنی آری روان شود خون بر رگ چو نشتر آید

3 گرمم ز آتش دل زانسان که گر درین تب پهلو نهم به بستر دودم ز بستر آید

4 آن کامدن به کویت کرد اختیار یک ره بی اختیار گشته صد بار دیگر آید

5 بالین خواب راحت سازم بر آستانت شبها ز پاسبانم سنگی که بر سر آید

6 از اوج ناز کم ده دامن به کس که بر کف هر چند گل خوش آید بر بار خوشتر آید

7 هست آن دهان نشانی از آب خضر کز وی لب تشنه باز گردد گر خود سکندر آید

8 بی لعل تو نشانی باشد ز اشک جامی خون کز دل صراحی در چشم ساغر آید

عکس نوشته
کامنت

سوالات متداول درباره شعر از بس که چشم دارم کان مه ز در درآید

شاعر شعر از بس که چشم دارم کان مه ز در درآید چه کسی است ؟

شاعر شعر از بس که چشم دارم کان مه ز در درآید جامی می باشد.

شعر از بس که چشم دارم کان مه ز در درآید در چه دوره‌ای سروده شده است؟

این شعر در قرن 9 سروده شده است.

قالب شعر از بس که چشم دارم کان مه ز در درآید چیست ؟

قالب شعر از بس که چشم دارم کان مه ز در درآید غزل است

مضمون اصلی شعر از بس که چشم دارم کان مه ز در درآید چیست؟

این شعر در دسته‌بندی شعر شاد, شعر فارسی, شعر کوتاه, طبیعت, عاشقانه, غمگین, می‌نوشی قرار دارد و مضمون اصلی آن شعر شاد, شعر فارسی, شعر کوتاه, طبیعت, عاشقانه, غمگین, می‌نوشی است.