1 از کشت عمل بس است یک خوشه مرا در روی زمین بس است یک گوشه مرا
2 تا چند چو گاو گرد خرمن گردیم چون مرغ بس است دانهای توشه مرا
1 در خواب دوش دیدم آن سرو راستین را بر رخ حجابکرده از شوخی آستین را
2 حیران صفت ستاده سر پرخمار باده برگرد مه نهاده یک طبله مشک چین را
1 گاه طرب و روز می و فصل بهارست جان خرم و دل فارغ و شاهد بهکنارست
2 باد سحر از آتش گل مجمره سوزست خاک چمن از آب روان آینهدارست
1 ایدل اقبال و سعادت نه به سعی و طلب است اینچنینکامروایی نه به عقل و ادب است
2 جامهٔ بخت به اندازهٔ دانش نبرند زانکهدورانرا گردش بهخلافحسب است