1 ماند روش کبک به لغزیدن تو منت به زمین نهد خرامیدن تو
2 لحم و شحم است بسکه سر تا پایت آغوش نظاره پر شد از دیدن تو
1 بسکه در راه طلب ضعف است دامنگیر ما می تواند نقش پا شد حلقهٔ زنجیر ما
2 ما خراب از رنجش بیجای او گردیده ایم گر بیفشاند غبار از دل، شود تعمیر ما
1 از چشم کم مبین به تن ناتوان ما سنگین بود بسان گهر استخوان ما
2 جز خویش با که شکوهٔ درد تو سر کنیم پنهان چو غنچه در دل ما شد زبان ما
1 نگه بر چهره نتوان کرد آن ترک شرابی را یکایک چون در آتش افکند کس مرغ آبی را
2 هلاک گردش چشمی که از هر جنبش مژگان عمارت می کند در کشور دلها خرابی را