1 تا چند ز معشوق بمانی به حجاب از خویش دمی برآی یعنی ز نقاب
2 شد هستی ما حجاب ما در ره عشق خود پردهٔ خود شدیم چوم چشم حباب
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 فروغ بادهٔ لعلی برافروزد چو رنگش را نقاب از پرنیان گل سزد حسن فرنگش را
2 نگاه نازپرورد تو بر کهسار اگر افتد به چشم شوخی مژگان بود رگهای سنگش را
1 ترا محرومی ارزانی زآغوش تپیدنها مرا صحرا به صحرا میبرد جوش تپیدنها
2 به جای شیر از طفلی ز بس خوناب غم خوردم مرا گهوارهٔ راحت شد آغوش تپیدنها
1 چنان پرورده آغوش نزاکت در کنار او را که سنگینی کند پیراهن بوی بهار او را
2 به سیر گلشنش با این نزاکت چون توان بردن رسد ترسم ز موج نکهت گل زخم خار او را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به