روی تو چشم خیره کند آفتاب از ابن حسام خوسفی غزل 11

ابن حسام خوسفی

آثار ابن حسام خوسفی

ابن حسام خوسفی

روی تو چشم خیره کند آفتاب را

1 روی تو چشم خیره کند آفتاب را موی تو خون کند جگر مشک ناب را

2 تا ماه در حجاب خجالت فرو رود از آفتاب چهره برافکن نقاب را

3 خوی بر گل عذار تو ماند بدان که ابر بر برگ گل فشانده ز شبنم گلاب را

4 کردم سؤال بوسه اشارت به غمزه گفت: ما بنده‌ایم غمزهٔ حاضر جواب را

5 تا دامنت غبار نگیرد ز گرد راه بر خاک راه می‌زنم از دیده آب را

6 خواهم که با خیال تو شبها به سر برم خود می‌برد خیال تو از دیده خواب را

7 نرگس به دور چشم تو اندر خمار ماند در سر ز جام لعل تو دارد شراب را

8 بلبل به نغمه‌های دلاویز بر چمن گوید دعای خسرو مالک رقاب را

9 ابن حسام و درگه دولت مآب شاه یارب خلل مباد ز چرخ آن مآب را

عکس نوشته
کامنت
comment