ایستاده به سر از آه دمادم دودم از جامی غزل 319

جامی

جامی

جامی

ایستاده به سر از آه دمادم دودم

1 ایستاده به سر از آه دمادم دودم من همانا شده از آه الف ممدودم

2 همچو دودم ز خود ای شمع چه می سازی دور گرنه پیشت ز سیه کاری خود مردودم

3 برمن دلشده هر رنج که بود از من بود ترک خود کردم و از رنج جهان آسودم

4 چهره سودن به کف پای تو ترک ادب است اینقدر بس که به خاک کف پایت سودم

5 باده عشرتم از خون جگر صاف نشد گرچه عمری ز مژه خون جگر پالودم

6 من ز دید تو چه لافم که تو پاک آینه ای هرچه در چشم من آمد که تویی من بودم

7 چند گویی که مکن سجده خوبان جامی پیش هر کس که برم سجده تویی مسجودم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر