بهار تا به گلستان از اقبال لاهوری پیام مشرق 210

اقبال لاهوری

آثار اقبال لاهوری

اقبال لاهوری

بهار تا به گلستان کشید بزم سرود

1 بهار تا به گلستان کشید بزم سرود نوای بلبل شوریده چشم غنچه گشود

2 گمان مبر که سرشتند در ازل گل ما که ما هنوز خیالیم در ضمیر وجود

3 به علم غره مشو کار می کشی دگر است فقیه شهر گریبان و آستین آلود

4 بهار ، برگ پراکنده را بهم بر بست نگاه ماست که بر لاله رنگ و آب افزود

5 نظر بخویش فروبسته را نشان این است دگر سخن نسراید ز غایب و موجود

6 شبی به میکده خوش گفت پیر زنده دلی به هر زمانه خلیل است و آتش نمرود

7 چه نقشها که نبستم به کارگاه حیات چه رفتنی که نرفت و چه بودنی که نبود

8 به دیریان سخن نرم گو که عشق غیور بنای بتکده افکند در دل محمود

9 بخاک هند نوای حیات بی اثر است که مرده زنده نگردد ز نغمه داود

عکس نوشته
کامنت
comment