1 شد بهار و باغبان دیگر در دکان گشود مایه ی خود گلفروش از گوشه ی دامان گشود
2 گل چنان آیینه ای افروخت کز شوق سخن بیضه ی طوطی دهن چون پسته ی خندان گشود
3 جز به دریابار چشم من نشیمن کی کند بال موج از هر کجا مرغابی طوفان گشود
4 آسمان و اخترانش بین، ولی از کار من کافرم گر یک گره با این همه دندان گشود
5 حیرتم بر عشق پر نیرنگ می آید سلیم کز کلید باغ بر رویم در زندان گشود