1 ای سخن زیر دست خامۀ تو عقد لؤلؤست نظم نامۀ تو
2 خلق در سایۀ خرد باشد خرد اندر حصار سایۀ تو
3 مایۀ صد ادیب بتراشند ار بکاوند دست و جامۀ تو
4 کامۀ من بفضل خویش بجوی که منم زنده بهر کامۀ تو
5 دل در اندام من نیاساید گر برنجد بنان ز خامۀ تو
1 عشن تو مرا توانگری آرد بر از دیده بلؤلؤ و ز رخسار بزر
2 با عشق توام عیش خوشست ، ای دلبر آری ز توانگری چه باشد خوشتر ؟
1 ای آنکه تویی نور دل و شمع روان تا بی خبرم از تو ، نه پیدا نه نهان
2 بی من تو بکام خویش ای جان جهان من بی تو چنانم که مبادی تو چنان
1 دوش در گردن شب عقد ثریا دیدم نو عروسان فلک را بتماشا دیدم
2 رانده بودم همه شب گرد زوایای فلک ماه را در فلک عقد ثریا دیدم