سخن از بوسهٔ آن لعل لب نوش افتاد از قاآنی غزل 20

سخن از بوسهٔ آن لعل لب نوش افتاد

1 سخن از بوسهٔ آن لعل لب نوش افتاد به میان بار دگر خون سیاوش افتاد

2 گشت یک‌سان شب و روزم که ترا از رخ و زلف صبح با شام سیه باز هم‌آغوش‌ افتاد

3 آنچنان در رخ نیکوی تو حیران ماندم که مرا‌ کعبه و بتخانه فراموش افتاد

4 مر مرا هیچ به شیرینی دشنام تو نیست نوش‌ جانست هر آن نیش که با نوش‌ افتاد

5 شاه حسنت به جفا شیوهٔ ضحاک گرفت افعی زلف کجت تا به سر دوش افتاد

6 پیرهن چاک زنم دمبدم از غم چکنم که مرا کار بدان سرو قباپوش‌ افتاد

7 با همه زهد که قاآنی ما می‌ورزد عاقبت در سر خم می‌ زد و مدهوش‌ افتاد

عکس نوشته
کامنت
comment