- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سخن از بوسهٔ آن لعل لب نوش افتاد به میان بار دگر خون سیاوش افتاد
2 گشت یکسان شب و روزم که ترا از رخ و زلف صبح با شام سیه باز همآغوش افتاد
3 آنچنان در رخ نیکوی تو حیران ماندم که مرا کعبه و بتخانه فراموش افتاد
4 مر مرا هیچ به شیرینی دشنام تو نیست نوش جانست هر آن نیش که با نوش افتاد
5 شاه حسنت به جفا شیوهٔ ضحاک گرفت افعی زلف کجت تا به سر دوش افتاد
6 پیرهن چاک زنم دمبدم از غم چکنم که مرا کار بدان سرو قباپوش افتاد
7 با همه زهد که قاآنی ما میورزد عاقبت در سر خم می زد و مدهوش افتاد