سر کن سخنی تا دل بدحال گشاید از سلیم تهرانی غزل 651

سلیم تهرانی

آثار سلیم تهرانی

سلیم تهرانی

سر کن سخنی تا دل بدحال گشاید

1 سر کن سخنی تا دل بدحال گشاید کز باد نفس، غنچه ی تبخال گشاید

2 پیچیدگی زلف سخن، حسن کلام است دایم دلم از همدمی لال گشاید!

3 بی رخصت معشوق، سفر شرط وفا نیست بی رخصت معشوق، سفر شرط وفا نیست

4 چون بند قبایی که گشایند ز گرما از آه دلم مرغ هوا بال گشاید

5 سنگ کف دیوانه ی مسکین همه بینند کس نیست که تا دامن اطفال گشاید

6 در وعده ی وصلی که دهد، صبر ضرور است یک غنچه درین باغ به صد سال گشاید!

7 در کنج دهانی که سلیم از غم آن مرد چون صفر پی بوسه دهان خال گشاید

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر