1 گاه از مویی مشوشت باید شد گه نیز به هیچ دل خوشت باید شد
2 در عشق گر آتشی همه یخ گردی ور یخ باشی چو آتشت باید شد
1 در دلم افتاد آتش ساقیا ساقیا آخر کجائی هین بیا
2 هین بیا کز آرزوی روی تو بر سر آتش بماندم ساقیا
1 ذرهای اندوه تو از هر دو عالم خوشتر است هر که گوید نیست دانی کیست آن کس کافر است
2 کافری شادی است و آن شادی نه از اندوه تو نی که کار او ز اندوه و ز شادی برتر است
1 ای شکر خوشهچین گفتارت سرو آزاد کرد رفتارت
2 بس که طوطی جان بزد پر و بال ز اشتیاق لب شکر بارت
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند