- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گاهی مصیبت خود، گاهی ملال مردم در عشوه خانهٔ دهر این است حال مردم
2 تا خون دل توان خورد، ای تشنهٔ کرامت نزدیک لب میاور آب زلال مردم
3 همت ز خویشتن جو، چون بایزید و شبلی نتوان گرفت پرواز، هرگز به بال مردم
4 در جلوه گاه معشوق، عمرم گذشت، لیکن گه در نظارهٔ خویش، گه در خیال مردم
5 بانگ ان الحق ما، بی های و هو بلند است نتوان هلاک خود را، کرد از وبال مردم
6 هنگام عذرخواهی، تاوان زهر نوش است گر جام جم نداری، مشکن سفال مردم
7 واله شده است عرفی، بر نقش خامهٔ خویش تا چند فتنه گردد بر خط و خال مردم