- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گاه آن باشد که باشم پای بر جا همچو قطب آسمان آخر چو خود سرگشته تا کی داردم
2 گر چه گردون اینزمان یکسر سخن با من گذاشت زان چه حاصل چون زمانی بیسخن نگذاردم
3 در کفم روزی نبیند کس وجوه یک شبه با همه گو هر که ابر دیدگان میباردم
4 نه چرا از فقر نالم چون خرد فلاح وار تخم صبر اندر زمین پاک دل میکاردم
5 تلخ تخمی کشت و دادم آب شور از دیده اش لیک میدانم که شیرین میوهای بار آردم
6 بس که گردون را خوش آمد شربت گفتار من در گلاب دیده هردم چون شکر آغاردم
7 دائم از روباه بازی خواب خرگوشم دهد لیک در رخ شیروش در کین دل بگذاردم
8 هیچ دانی کز چه عیبم گشت گردون کینه ور زانکه چون ابن یمین ز اهل هنر پنداردم
9 گر چه دارم نطق عیسی لیک بهر مصلحت گشتهام راضی کزین کون خران انگاردم