1 گاهیم چو مرده در کفن میسازد گاهی از من، هزار من میسازد
2 میسوخت مرا اگر نمیسوخت دلم این میسوزد که او بمن میسازد
1 مرا در دل غم جانانهای هست درون کعبهام بتخانهای هست
2 ز لب مهر خموشی بر ندارم که در زنجیر من دیوانهای هست
1 نه پر ز خون جگرم از سپهر مینائی است هلاک جانم ازین بیوفای هر جائی است
2 یکی ببین و یکی جوی و جز یکی مپرست از آن جهت که دو بینی قصور بینائی است