یکی گفت وقت است ای هوشیار از جامی هفت اورنگ 57

یکی گفت وقت است ای هوشیار

1 یکی گفت وقت است ای هوشیار که گیریم از حال شاه اعتبار

2 ببینیم کایام با او چه کرد سپهر کج اندام با او چه کرد

3 فلک تاج دولت ربود از سرش لباس بزرگی کشید از برش

4 هر آن سختیی کز سرای درشت ز اقبال دولت بر او داشت پشت

5 کنون رو به سوی وی آورده است به پای سریرش پی آورده است

6 هر آسانیی کز مدار سپهر نمود اندر ایام شاهیش چهر

7 کنون روی اقبال ازو تافته ست به تیغ غمش زهره بشکافته ست

8 ازان بخت بیدار از اینسان که خفت سزد گر کند مرد دانا شگفت

9 چنین کز شکر خنده اش لب جداست به خون گر بگریند بر وی رواست

10 ولی گل چو صرصر ز شاخش ربود بر او گریه ز ابر بهاران چه سود

عکس نوشته
کامنت
comment