-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کسی از تو مرا می دهد به وصل بشارت به مژده می دهمش گر کند به دیده اشارت
2 گرم عقوبت صد خون ناحق است به گردن عذاب روز فراقت کفایت است کفارت
3 به یورت گاه تو تا کوچ کرده اند از این جا هزار بار به روزی برفته ام به زیارت
4 نظر به جانب ما کن بیا که همت درویش اثر کند به ضعیفان مبین به چشم حقارت
5 وجود هر که زبان در تو می کشند نپذیرند اگر وضو کند از کوثرِ بهشت و طهارت
6 تو را به هرچه کنی سر نهاده ایم و مرادت مسلّم است که صاحب ولایتی و امارت
7 بگوی گر همه تلخ است کز تو فحش نباشد بدان دهان شکر خنده ی لطیف عبارت
8 به روزگار خراسان ِ خاطرم نپذیرد خرابییی که عراق فراق کرد عمارت
9 حساب هجر نکردم طمع به وصل نهادم زیان بحر ندیدم ز حرص سود تجارت
10 به کدیه گر شکری میشود فتوحم از آن لب چه جای سلطنت مصر پیش اهل بصارت
11 به این تحمل و طاقت نزاریا که تو داری سفر مکن دگر ار زنده وارسی به دیارت