- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کسی ز روی چنان منع چون کند ما را خدا برای چه داده است چشم بینا را
2 نشان ز عالم آوارگی نبود هنوز که ساخت عشق تو آوارهٔ جهان ما را
3 درون پرده ازین بیشتر مباش ای گل که نیست برگ و نوا بلبلا، شیدا را
4 هزار سلسله مو در پیت به خاک افتد چو برقفا فکنی موی عنبر آسا را
5 برای جلوه چو نخل تو را دهد حرکت جسد به رعشه درآرد هزار رعنا را
6 به آن تکلم شیرین گهی که جان بخشی به دم زدن نگذارد کسی مسیحا را
7 به جز وفای تو درد مرا دوائی نیست خدا دوا کند این درد بیدوا ما را
8 ز غمزه دان گنه چشم بیگنه کش خویش که تیغ میدهد این ترک بیمحابا را
9 بهر زه لب مگشا پیش کس که نگشائی زبان محتشم هرزه گوی رسوا را