کسی ز روی چنان منع چون کند از محتشم کاشانی غزل 6

محتشم کاشانی

آثار محتشم کاشانی

محتشم کاشانی

کسی ز روی چنان منع چون کند ما را

1 کسی ز روی چنان منع چون کند ما را خدا برای چه داده است چشم بینا را

2 نشان ز عالم آوارگی نبود هنوز که ساخت عشق تو آوارهٔ جهان ما را

3 درون پرده ازین بیشتر مباش ای گل که نیست برگ و نوا بلبلا، شیدا را

4 هزار سلسله مو در پیت به خاک افتد چو برقفا فکنی موی عنبر آسا را

5 برای جلوه چو نخل تو را دهد حرکت جسد به رعشه درآرد هزار رعنا را

6 به آن تکلم شیرین گهی که جان بخشی به دم زدن نگذارد کسی مسیحا را

7 به جز وفای تو درد مرا دوائی نیست خدا دوا کند این درد بی‌دوا ما را

8 ز غمزه دان گنه چشم بی‌گنه کش خویش که تیغ می‌دهد این ترک بی‌محابا را

9 بهر زه لب مگشا پیش کس که نگشائی زبان محتشم هرزه گوی رسوا را

عکس نوشته
کامنت
comment