- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 یکی شاگرد احول داشت استاد مگر شاگرد را جایی فرستاد
2 که ما را یک قرابه روغن آنجاست بیاور زود آن شاگرد برخاست
3 چو آنجا شد که گفت و دیده بگماشت قرابه چون دو دید احول عجب داشت
4 بر استاد آمد گفت ای پیر دو میبینم قرابه من چه تدبیر
5 ز خشم استاد گفتش ای بد اختر یکی بشکن دگر یک را بیاور
6 چو او در دیدن خود شک نمیدید بشد این شکست آن یک نمیدید
7 اگر چیزی همی بینی تو جز خویش توهم آن احول خویشی بیندیش
8 تو هر چیزی که میبینی تو آنی ولی چون در غلط ماندی چه دانی