کسی کو شب به بالین من بیمار می‌گردد از جامی غزل 381

کسی کو شب به بالین من بیمار می‌گردد

1 کسی کو شب به بالین من بیمار می‌گردد دلش از ناله‌های زار من افگار می‌گردد

2 غم من خور خدا را پیشتر زان دم که گویندت فلان دیوانه گشته گرد هر بازار می‌گردد

3 رخت بنما که بر من جان سپردن در دم آخر ز محرومی دیدار این چنین دشوار می‌گردد

4 خوش آن روزی که گفتی با رفیقان چون مرا دیدی که این مسکین به کوی ما چرا بسیار می‌گردد

5 اجل بس نیست گویی بهر خونریز دل‌افگاران که با آن داغ هجران تو اکنون یار می‌گردد

6 مه مقصود روی از مطلع امید ننماید به رغم من چنین کین چرخ کژرفتار می‌گردد

7 به کویت خاک شد عاشق ولی با صد غم و حسرت هنوزش جان به گرد آن در و دیوار می‌گردد

8 تو خوش بر مسند راحت به خواب نازی و جامی به گرد کوی تو تا صبحدم بیدار می‌گردد

عکس نوشته
کامنت
comment