- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 یکی پرسید از آن شوریده ایام که تو چه دوست داری گفت دشنام
2 که هر چیزی که دیگر میدهندم بجز دشنام منت مینهندم
3 چرا چندین تو اندر بند خلقی بدان ماند که حاجتمند خلقی
4 که گر ناگاه سیمی بر تو بشکست نگیرد کس بیک جو زرترادست
5 اگر از جوع گردی نیم مرده برای تکیه کردن نیم گرده
6 اگر روزی بباشی بهر دو، نان ترا از پای بنشانند دو نان
7 ببین تا از کرم پروردگارت نشاند اندر نمازی چند بارت
8 ترا چون چشم برجانست وجانان دلت را کی سرجانست و جانان
9 چو نان از خوان ستانی خوان بود شوم که بیشک خوان بیش از نان بود شوم
10 چه گردی گرد خوان و شاه چندین که مشتی عاجزند و خوار و مسکین