- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چندی از صومعه در دیر مغان باید رفت قدمی چند پی مغبچگان باید رفت
2 نقد جان را به سر کوی بتان باید داد پاک شو پاک که در عالم جان باید رفت
3 عیش کن عیش که دوران بقا چیزی نیست باده خور باده که در خواب گران باید رفت
4 می ز مینا به قدح ریز و ز عشرت مگذر که به حسرت ز جهان گذران باید رفت
5 مژه و ابروی او دیدم و با دل گفتم که به جان از پی آن تیر و کمان باید رفت
6 جوی خون از مژهام کرده روان دل یعنی که به جولان گه آن سرو روان باید رفت
7 از غم روی تو بی صبر و سکون باید رفت وز سر کوی تو بی نام و نشان باید رفت
8 گر به حسرت ندهم جان گرامی چه کنم کز سر راه تو حسرت نگران باید رفت
9 خط سبز از رخ زیبای تو سر زد افسوس که از این باغ به صد آه و فغان باید رفت
10 حسرتم سوخت زمانی که فروغی میگفت کز درت با مژهٔ اشک فشان باید رفت