1 حل معمای حکمتش نتواند آنکه کند حل صدهزار معمّا
2 فهم شناساییش چگونه کند کس مشت نشاید زدن به صخرهٔ صمّا
1 بر دلم صدهزار نیشترست بلکه از صدهزار بیشترست
2 شرح یک ماجرا ز دردسرم موجب صدهزار درد سرست
1 تا سلیمان زمان زندان اسکندر گرفت کار عالم خاصه ایران رونقی دیگر گرفت
2 خسرو غازی هلاکوخان که از هر حملهای پشت صد لشکر شکست و روی صد کشور گرفت
1 هرجاکه پارسی بت من جلوهگر شود بس شیخ پارسا که به رندی سمر شود
2 گر در طراز شاهد من بگذرد به ناز از طلعتش طراز طراز دگر شود