ای خاک پای توسنت افزوده آب روی من از جامی غزل 752

ای خاک پای توسنت افزوده آب روی من

1 ای خاک پای توسنت افزوده آب روی من در عشقت از روز ازل با محنت و غم خوی من

2 هر روز بر شکل دگر خود را به راهت افکنم باشد ندانی کان منم بینی به رحمت سوی من

3 در جست و جوی وصل تو آمد به سر عمرم ولی نبود به جز بی حاصلی محصول جست و جوی من

4 تا کی پی آغوش تو هر سو برم دست هوس مشکل که آرد چون تویی سر در خم بازوی من

5 زین گونه کز سر تا قدم بگرفت دردت مو به مو شاید که خیزد دمبدم صد ناله از هر موی من

6 دانم که گردد عاقبت آلوده خراب اجل این سر که دارد روز و شب بالین سر زانوی من

7 خوش آنکه شب با پاسبان گفتی که جامی را بران تا چند باشد تنگ ازو جا بر سگان کوی من

عکس نوشته
کامنت
comment