ای سهی سرو تو را سنبل مشکین بر سر از جامی غزل 454

ای سهی سرو تو را سنبل مشکین بر سر

1 ای سهی سرو تو را سنبل مشکین بر سر عقلم از سر بربودی و دل و دین بر سر

2 هست سنبل به چمن شاه ریاحین لیکن آمده کاکلت از شاه ریاحین بر سر

3 تا تو را دیده ام از حسن جهانی به نیاز می کشم پیش تو سر چشم جهانبین بر سر

4 شاه دوران اگر این شکل و شمایل بیند تخت جاهت دهد و افسر تمکین بر سر

5 هر شب آهم فکند شعله به بالین و بود تا سحر مشعلم از شعله بالین بر سر

6 سین دندان به تبسم بنما روز پسین کاید آن خوشترم از خواندن یاسین بر سر

7 جامی این نظم بخوان تا فلک از بهر نثار دانه ها ریزدت از رشته پروین بر سر

عکس نوشته
کامنت
comment