1 سهیل اندر یمن بلغار سوزد دل عاشق ز هجر یار سوزد
2 سهیل اندر یمن سالی به یک بار دل فایز دمی صد بار سوزد
1 هر آن کس عاشقست از دور پیداست لبش خشک و دو چشمش مست و شیداست
2 بود فایز مثال روزهداران اگر تیرش زنی خونش نه پیداست
1 نه هر ویروانه دل ماوای عشقست نه هر سینه که بینی جای عشقست
2 دلی همچون دل فایز بباید که او اندر خور سودای عشقست
1 رخ تو دلبرا مانند ماهست رخ من از غمت چون برگ کاهست
2 به فایز عهد یاری بسته بودی مگر نه عهد بشکستن گناهست؟