1 تا از دم خواجگی و میری نرهی گر میر سپاهی ز اسیری نرهی
2 چون طوطی آن خواجه که آن رمز شنید زاین بند قفص تا بنمیری نرهی
1 لطف تو و قهر تو همیشه به هم است لکن چو ضعیفیم به جان در ستم است
2 ای آنکه ز هیچ هر چه خواهی بکنی با من همه آن کن که طریق کرم است
1 ای دل دَرِ غم گشاده ای می بینم در دام بلا فتاده ای می بینم
2 از یار کناره کرده ای می دانم دل در دگری نهاده ای می بینم
1 بر مردم اهل گر بد و نیک آید گه بسته شود کار و گهی بگشاید
2 غم در دل تو حامله ورجای گرفت دلتنگ مشو بوک به شادی زاید