1 تا بتوانی بکش به جان بار دلی میکوش که تا شوی ز دل یار دلی
2 آزار دلی مجو که ناگاه کنی کار دو جهان در سر آزار دلی
1 دنیا به مثل چو کوزهٔ زرین است گه آب در او تلخ و گهی شیرین است
2 تو غره مشو که عمر من چندین است کاین اسب عمل مدام زیر زین است
1 آنروز که آتش محبت افروخت عاشق روش سوز ز معشوق آموخت
2 از جانب دوست سرزد این سوز و گداز تا در نگرفت شمع پروانه نسوخت
1 عقرب سر زلف یار و مه پیکر اوست با این همه کبر و ناز کاندر سر اوست
2 شیرین دهنی و شهد در شکر اوست فرمانده روزگار فرمانبر اوست
1 ای دلبر ما مباش بی دل بر ما یک دلبر ما به که دو صد دل بر ما
2 نه دل بر ما نه دلبر اندر بر ما یا دل بر ما فرست یا دلبر ما