- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا شد حکیمم عشق او با درد شد الفت مرا تا شد رفیقم درد او رفت از سرم گرد هوا
2 عمری است تا کار دلم خون خوردن و جان کندن است نی در غمت حالا مرا افتاده بر سر این بلا
3 از بخت می خواهم مدد جذبی ز زلف یار هم تا باز خاک راه او در دیده سازم توتیا
4 در کوی جانان می روی با کاروان عشق رو تا هر قدم در گوش جان از او رسد بانگ درا
5 نی چون برید از برگ خود با هر لبی دمساز شد با هر نوا شد آشنا تا شد سعیدا بینوا