1 آن شد که به زر عوام جویند ترا خاصان دل و جان و دیده گویند ترا
2 اکنون که به جوی خوبی ات آب نماند گر نان گردی سگان نبویند ترا
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 یا جانم ازین قالب دلگیر برآرید یا کامم از آن دلبر کشمیر برآرید
2 تا فاش شود قصه دیوانگی ما یک روز مرا بسته به زنجیر برآرید
1 دگر چه چاره کنم عشق باز لشکر کرد به تیغ قهر دل خسته را مسخر کرد
2 قرار یافته کار مرا به هم بر زد سکون گرفته دلم را دگر به هم برکرد
1 خسروا داشت سخایی تو مرا پار چنانک کآن نیارست زدن لاف ز هستی من
2 آسمان با همه تعظیم و بلندی کوراست می زد از روی تواضع دم پستی با من
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **