-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چنان از رهروان فیض شد روی زمین خالی که جای موج در دریاست چون نقش نگین خالی
2 ز بس در خویش دزدیدند، از همت کریمان را ز دست جود چون بند قبا شد آستین خالی
3 ز بس پهلوی موج او در آیین کرم خشک است ز دریا میکند از ننگ پهلو را زمین خالی
4 بود هر قطرهٔ خون، تخم آهی چون سپند اینجا ازین ریحان مبادا باغ دل های حزین خالی
5 به غیر از حلقهٔ فتراک یارم خوابگاهی نیست مبادا از سر من هرگز آن دامان زین خالی
6 سلیم از اضطراب مور عاجز، برق می خندد ز خرمن دامن خود را برد چون خوشهچین خالی