- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 پس درآمد زود بوتیمار پیش گفت ای مرغان من و تیمار خویش
2 بر لب دریاست خوشتر جای من نشنود هرگز کسی آوای من
3 از کم آزاری من هرگز دمی کس نیازارد ز من در عالمی
4 بر لب دریا نشینم دردمند دایما اندوهگین و مستمند
5 زآرزوی آب دل پر خون کنم چون دریغ آید، نجوشم چون کنم
6 چون نیم من اهل دریا، ای عجب بر لب دریا بمیرم خشک لب
7 گر چه دریا میزند صد گونه جوش من نیارم کرد از او یک قطره نوش
8 گر ز دریا کم شود یک قطره آب زآتش غیرت دلم گردد کباب
9 چون منی را عشق دریا بس بود در سرم این شیوه سودا بس بود
10 جز غم دریا نخواهم این زمان تاب سیمرغم نباشد الامان
11 آنک او را قطرهٔ آبست اصل کی تواند یافت از سیمرغ وصل
12 هدهدش گفت ای ز دریا بیخبر هست دریا پر نهنگ و جانور
13 گاه تلخ است آب او را گاه شور گاه آرام است او را گاه زور
14 منقلب چیز است و ناپاینده هم گه شونده گاه بازآینده هم
15 بس بزرگان را که کشتی کرد خرد بس که در گرداب او افتاد و مرد
16 هرک چون غواص ره دارد در او از غم جان دم نگه دارد در او
17 ور زند در قعر دریا دم کسی مرده از بن با سر افتد چون خسی
18 از چنین کس کاو وفاداری نداشت هیچکس اومید دلداری نداشت
19 گر تو از دریا نیایی با کنار غرقه گرداند تو را پایان کار
20 میزند او خود ز شوق دوست جوش گاه در موج است و گاهی در خروش
21 او چو خود را مینیابد کام دل تو نیابی هم از او آرام دل
22 هست دریا چشمهای ز کوی او تو چرا قانع شدی بی روی او