بنازم آن سوار نازنین را از جامی غزل 19

بنازم آن سوار نازنین را

1 بنازم آن سوار نازنین را که برد از کف عنان عقل و دین را

2 اگر سلطان جمالش را ببیند کند تسلیم او تاج و نگین را

3 چو نتوانم که بوسم نعل رخشش به هر جا بگذرد بوسم زمین را

4 مراآن لطف ساعد گشت نی تیغ چو برزد بهر قتلم آستین را

5 برآرد صوفی انگشت شهادت چو بیند آن لب چون انگبین را

6 ز چین زلف چون بنمایدم روی به یاد آرم نگارستان چین را

7 چو جامی جز رخش را سجده آرد بشوید از خوی خجلت جبین را

عکس نوشته
کامنت
comment