-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا کیم خاطر آسوده به غم رنجه کنی جان فرسوده ام از تیغ ستم رنجه کنی
2 گفته ای کم کنمت رنجه چه رنجی بسیار رنجش من همه آن ست که کم رنجه کنی
3 گر چه دیده ست بسی رنج ز چشمم قدمت چشم بر راه تو دارم که قدم رنجه کنی
4 از غم نامه و نام تو خرابم چه شود که به حرفی دو سه یک بار قلم رنجه کنی
5 تنگ شد شهر وجود از تو رقیبا بر من قدم آن به که به صحرای عدم رنجه کنی
6 ستم از دست تو باشد کرم آن دولت کو که تو دستی پی قتلم ز کرم رنجه کنی
7 جامی از دیده قدم کن چه روی بر در یار حیف باشد که به پا خاک حرم رنجه کنی