1 تا در تن من هیچ رگ و پی باشد اندر رگ من بجای خون می باشد
2 مستی نتوان زد ز می نسیه خلد بر نقد زنم که داند آن کی باشد
1 مرا ز جور تو ای روزگار سفله نواز بسیست غصه چگویم که قصه ایست دراز
2 بناز میگذرانند عمر بیهنران هنروران ز تو افتاده اند در تک و تاز
1 ایدل گرت شناختن راه حق هواست خود را بدان که عارف خود عارف خداست
2 غم ره مده بخویشتن ار وقت خوش نماند زیرا که وقت فوت شد اما خوشی بجاست