1 تا در دل من مهر تو مهوش باشد روزم چو رخ فرخ تو خوش باشد
2 چون زلف تو هر دل که کند میل رخت سودا زده ئی بر سر آتش باشد
1 ایدل گرت شناختن راه حق هواست خود را بدان که عارف خود عارف خداست
2 غم ره مده بخویشتن ار وقت خوش نماند زیرا که وقت فوت شد اما خوشی بجاست
1 مرا ز جور تو ای روزگار سفله نواز بسیست غصه چگویم که قصه ایست دراز
2 بناز میگذرانند عمر بیهنران هنروران ز تو افتاده اند در تک و تاز