- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا تو را عشق به کلّی نکند زیر و زبر کی شود جانِ تو از عالمِ ارواح خبر
2 عشق اوّل ز تو این جان و جهان بستاند بعد از آنت بدهد جان و جهانی دیگر
3 هستیی بخشدت آن گه که فنا نپذیرد در امانیت نشاند که نترسی ز خطر
4 عشق را مردِ قدم باید نه مردِ غلو عشق را مردِ سفر باید نه مردِ حضر
5 عاشقان ره به توکّلتُ علیالله سپرند پس تو هم جز به توکلت علیالله مسپر
6 گر تو تدبیر کنی ور نکنی حکمِ قضا نه به خیر از تو بگردد به حقیقت نه به شر
7 ور قبولی به تو وجهدِ تو حاجت نبود ور نهای چون نکند سود حِیل رنج مبر
8 سوزنی را که بدان دیده بدوزند ترا چون نظر شد چه ز آهن زده سوزن چه ز زر
9 راست چون سرو مجّرد شو و یک تا میباش کز دوتاییست گرفتارِ فنا حلقۀ در
10 چون ندادی خطِ تسلیم و ارادت مطلب کم ز پروانه توان بود به پروانه نگر
11 چون امانت بسپردی تو برو او داند عهده بیرون فکن از گردن و اندیشه مخور
12 به میان در نه تو بر هیچی و نه من بر هیچ کار تقدیم قضا دارد و تقدیرِ قدر
13 با تو بر گفت نزاری روشِ مذهبِ خویش راهِ دیوانگی این است تو دانی دیگر