چنان غمِ تو فرو از حکیم نزاری قهستانی غزل 864

حکیم نزاری قهستانی

آثار حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

چنان غمِ تو فرو بست راه بر نفسم

1 چنان غمِ تو فرو بست راه بر نفسم که از حیات اثر نیست بی تو در نفسم

2 به صد شکنجه برآید چنان ز من نفسی که اعتماد نباشد بر آن دگر نفسم

3 ز بس گرانیِ غم چند بار بنشیند ز عقبه های بدن تا رسد به سر نفسم

4 به بوسه ای ز دهانِ تو نا رسیده به کام رسید جان به دهان از لبِ تو هر نفسم

5 مدام می رود از روزنِ دماغم دود که بر تنورِ دلم می کند گذر نفسم

6 ز آفتابِ محبّت چنان دلم شد گرم که همچو ذرّه کشد در هوا شرر نفسم

7 به هیچ کس نرسیدی دَمم ز گیرایی که چون سموم نکردی در او اثر نفسم

8 به جهد می رسد اکنون ز کنج سینه به حَلق عجب که در تو نمی گیرد این قدر نفسم

9 بود که در غلط افتم ز خود که آیا من همان نزاریِ شیرین دمِ شکَر نفسم

10 نماند جز رمقی از حیاتِ من دریاب که منقطع نشود ناگه ای پسر نفسم

عکس نوشته
کامنت
comment