1 چندان که مرا دلبر من رنجاند گر هیچ کسی نداند ایزد داند
2 یک دم زدن از پای فرو ننشیند تا بر سر آب و آتشم ننشاند
1 هر شکن در زلف تو از مشک دالی دیگرست هر نظر از چشم تو سحر حلالی دیگرست
2 ناید اندر وصف کس آن چشم و زلف از بهر آنک در خیال هرکس از هریک خیالی دیگرست
1 بازماندم در غم و تیمار او تدبیر چیست بازگشتم عاجز اندر کار او تدبیر چیست
2 باز خون عقل و جانم ریخت اندر عشق او دیدهٔ شوخکش خونخوار او تدبیر چیست
1 تا رنگ مهر از رخ روشن گرفتهام بیرنگ او ببین که چه شیون گرفتهام
2 دریای من غذای دل تنگ من شدست دریای کشتیی که به سوزن گرفتهام