چنان از اضطرابم خوش دل از جویای تبریزی غزل 432

جویای تبریزی

آثار جویای تبریزی

جویای تبریزی

چنان از اضطرابم خوش دل آن خودکام می گردد

1 چنان از اضطرابم خوش دل آن خودکام می گردد که از گردیدن حالم به بزمش جام می گردد

2 نصیبی بهر سروستان جنت تا به دست آرد رعونت روز و شب برگرد آن اندام می گردد

3 گهی لب را تکلم آشنا گردان سرت گردم خموشی چون شود از حد فزون ابرام می گردد

4 ندارد راه قاصد در حریم خاص یکرنگی میان ما و جانان خود به خود پیغام می گردد

5 به آهنگ تو بلبل سر کند گر ناله ای جویا رگ گل همچو نبض خسته بی آرام می گردد

6 چنان در سینه آتش عشق آن مست هوس ریزد که آهم صد نیستان شعله در جیب نفس ریزد

7 بود هر ذره ام گنجینهٔ راز سیه چشمی پس از مردن غبار سرمه در کام جرس ریزد

8 زبس لبریز کلفت گشته ام از هجر رخساری شمیم گل به رنگ گردم از بال نفس ریزد

9 غمت تنها نه از می می کند خون در دل مینا که ساغر را به چشم از موج صهبا خار و خس ریزد

10 گرفتارم به بی رحمی که مانند جرس جویا زهر چاکی غمش بر سینه ام طرح قفس ریزد

عکس نوشته
کامنت
comment