1 چندانکه به کار خود فرو می بینم بی دیده کی خویش نکو می بینم؟
2 با زحمت چشم خود چه خواهم کردن؟ اکنون که جهان به چشم او می بینم
1 کشورستان راستین کاقبال سلطان خواندش صاحبقرانی کاسمان خورشید احسان خواندش
2 آن صف شکن کاندر وغا از رمح سازد اژدها آن خسرو آصف صفا کآصف سلیمان خواندش
1 جان و دلم همیشه به عشقت اسیر باد جانا مرا خیال تو نقش ضمیر باد
2 سوز غمت روان مرا ناگزیر شد مهر دلم هوای ترا ناگزیر باد
1 گر نه ز وصل تو دل ما را امان رسد کار دل از فراق تو جانا به جان رسد
2 عقل از حیات دامن امید در کشد زان پیش کز غم تو دمم بر دهان رسد