-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چنانم از هوس لعل شکرستانی که میبرآیدم از غصه هر نفس جانی
2 امید بر سر زلفش به خیره میبندم چگونه جمع کند خاطر پریشانی؟
3 در آن دلی، که ندارم، همیشه مییابم ز تیر غمزهٔ تو لحظه لحظه پیکانی
4 بیا، که بیتو دل من خراب آباد است جهان نمیشود آباد جز به سلطانی
5 چه جای توست دل تنگ من؟ ولی یوسف گهی به چه فتد و گه به بند و زندانی
6 چنان که چشم خمارین توست مست و خراب بسوی ما نکند التفات چندانی
7 چو نیست در دل تو ذرهای مسلمانی چگونه رحم کند بر دل مسلمانی؟
8 زمان زمان که دلم یاد چهر تو بکند شود ز عکس جمالت دلم گلستانی
9 اگر چه چشم عراقی به هر بتی نگرد به جان تو، که ندارد به جز تو جانانی