- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تا در سرم، ز زلف تو، سودا فتاده است کارم ز دست رفته و در پا، فتاده است
2 بیاتفاق صحبت و بیاختیار هجر مشکل حکایتی است که ما را فتاده است
3 چون شمع، میگدازم و روشن نمیشود کین خود، چه آتشی است که در ما فتاده است؟
4 گر افتدت هوس، که بپرسی، دل مرا در زلف خود بجو، که هم آنجا فتاده است