تا با تو من دلشده یکجا ننشینم از جامی غزل 694

تا با تو من دلشده یکجا ننشینم

1 تا با تو من دلشده یکجا ننشینم گر سر برود فی المثل از پا ننشینم

2 بی رنج کسی چون نبرد ره به سر گنج آن به که بکوشم به تمنا ننشینم

3 تا با تو رقیبان تو تنها ننشینند یکدم ز رقیبان تو تنها ننشینم

4 دادی به زبان دگران وعده قتلم در کوی تو جز بهر تقاضا ننشینم

5 روی توام امروز بهشت است عجب نیست گر منتظر وعده فردا ننشینم

6 عشاق تو را قدر چو از عشق بلند است چون در صفشان از همه بالا ننشینم

7 چون صبر ندارم کنم از هجر کناره کشتی چو شکسته ست به دریا ننشینم

8 گفتی که به راهم منشین جامی ازین بیش از پای من این خار بکش تا ننشینم

عکس نوشته
کامنت
comment