-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چنان به کوی تو آسوده از بهشت برینم که در ضمیر نیامد خیال حوری عینم
2 کمند طره نهادی به پای طاقت و تابم سپاه غمزی کشیدی به غارت دل و دینم
3 نه دست آن که دمی دامن وصال تو گیرم نه بخت آن که شبی جلوهٔ جمال تو بینم
4 مرا چه کار به دیدار مهوشان زمانه که با وجود تو فارغ ز سیر روی زمینم
5 ز رشک مردن من جان عالمی به لب آید اگر به روی تو افتد نگاه باز پسینم
6 ز بس که هر سر مویم هوای مهر تو دارد نمیبرم ز تو گر سر بری به خنجر کینم
7 ز حسرت لب میگون و جعد غالیه سایت رفیق لعل بدخشان، شریک نافهٔ چینم
8 معاشران همه مشغول عیش و عشرت و شادی به غیر من که شب و روز با غم تو قرینم
9 چگونه شاد نباشد دلم به گوشه نشینی که خال گوشهٔ چشم تو کرده گوشهنشینم
10 بر آستانهٔ آن پادشاه حسن فروغی کمان کشیده ز هر گوشه لشکری به کمینم