1 آنچنان داده عشق جوش مرا که ز سر رفته عقل و هوش مرا
2 عقل کلی شده فراموشم بسکه مالیده عشق گوش مرا
3 نه چنانم ز مستی دوشین که کشیدن توان به دوش مرا
4 در خروشم ز شور چون دریا نتوان ساختن خموش مرا
5 عاقبت میپرستی تو رضی می فروشد به می فروش مرا
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 چون بادگری سر نکند راه عدم را داد است بگوئید عرب را و عجم را
2 بگرفته همه اهل جهان را غم راحت یا رب که نگیرند ز ما راحت غم را
1 شوری نهچنان گرفت ما را کز دست توان گرفت ما را
2 ما هیچ گرفتهایم از او او هیچ از آن گرفت ما را
1 تا گلگون اشک و چهره کاهی نشود دل مشرق انوار الهی نشود
2 سالک که ز سر خویش واقف گردد او عارف اسرار کماهی نشود
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **