چنان به رویِ تو از حکیم نزاری قهستانی غزل 818

حکیم نزاری قهستانی

آثار حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

چنان به رویِ تو هر بامداد دل شادم

1 چنان به رویِ تو هر بامداد دل شادم که می برد غم و شادی زمانه از یادم

2 اگر چه بوس و کناری نمی شود حاصل ز گوشه هایِ دو چشمت به یک نظر شادم

3 مگر ز چشمِ تو از هر چه مست بیزارم مگر ز قّدِ تو از هر چه هست آزادم

4 چو بخت معتکفِ آستانت بودم و هجر چو خاک بر سرِ کویِ تو داد بر بادم

5 همین که عشق اساسِ محبّت تو نهاد یقین شدم که غمت می کَند ز بنیادم

6 نزاریا چو پری باش ز آدمی پنهان که نیست مردمی اندر قبیلۀ آدم

عکس نوشته
کامنت
comment